پروسه قدرت و اتوریته در زندگی بیست ساله انجمن زنان ایرانی در کلن

ناهید نصرت
.
در ابتدا لازم می‌دانم که درک خودم را از قدرت و اتوریته روشن کنم که منظورم برای شما دوستان زمانی که این واژه‌ها را بکار می‌برم روشن باشد. بنظرم قدرت یک فرد یا یک دسته در یک جمع ، یعنی امکانی که توانایی پیشبرد خواسته‌ای را در آن جمع به فرد یا دسته‌ای می‌دهد.
بررسی قدرت در یک جمع هم یعنی بررسی اینکه به چه میزان و برچه اساسی می‌تواند خواسته‌ای در یک جمع پیش رود و شکل سازماندهی جمعی چقدر این امکان را برای همه در یک سطح قرار می‌دهد و یا بر عکس در دست افرادی متمرکز می‌سازد. مراکز تصمیم گیری در یک جمع و رابطه افراد با این مراکز می‌تواند میزان تقسیم قدرت در یک جمع را روشن کند. در واقع تفاوت قدرت در یک جمع فاکتوری است که می‌تواند در آن جمع تفاوت توانایی در پیشبرد نظر ایجاد کند.
منظورم از اتوریته هم اعمال آن قدرت فردی یا گروهی بریک فرد است که او را از خود شدن مانع می‌شود و از فرد این امکان را می‌گیرد که من خویشتن را تحقق بخشد. در اینجا این نکته را روشن کنم که من در اینجا نمی‌خواهم ارزش قدرت در یک فرد را نفی کنم. من سوء استفاده از این قدرت و اعمال اتوریته بر دیگری را نفی می‌کنم. اتوریته‌ای که دیگری را برخلاف خواست او شکل می‌دهد. در ضمن من در اینجا از قدرت در ابعاد یک حکومت هم حرف نمی‌زنم. من از قدرت در یک جمع محدود حرف می‌زنم. در نتیجه این مانع از خود شدن هم در آن عمق نقش قدرتهای بزرگ نیست. این مانع از خود شدن بیشتر می‌تواند به اینصورت خود را نشان دهد که فرد شخصیتی دوگانه را در خود حفظ کند. در آن جمع کوچک به آن چیزی که خوشایند جمع هست تظاهر کند و در زندگی خصوصی انسان دیگری باشد. در ضمن من اتوریته پذیر را در چنین جمعی یک قربانی نمی‌دانم. بلکه فکر می‌کنم به هر دلیلی که یک فرد اتوریته فردی یا جمعی را تمکین می‌کند، بنوعی در ادامه این رابطه نابرابر شریک است. و بنظرم برای رفع این رابطه غیر سالم هر دو طرف این رابطه باید به خود نگاهی انتقادی بیاندازند. مسئله اتوریته در انجمن را هم از این زاویه مطرح نکردم که این مشکل رافقط در انجمن می‌بینم. بلکه از این جهت طرح کردم که فکرمیکنم کم و بیش مشکل همه تشکل‌ها و متاسفانه حتی تشکل‌های زنان است و بعد از بیست و اندی سال لازم است که نگاهی انتقادی و بدون تعارف به خودمان بیاندازیم.
درسال ١٩٨٦در شهر کلن انجمنی با عنوان انجمن فرهنگی و هنری زنان ایرانی آغاز به کار کرد. یک سال بعد یعنی در سال ١٩٨٧ این انجمن نام انجمن زنان ایرانی کلن را برگزید و با هدف کمک به زنان ایرانی جهت حل مشکلات فردی و اجتماعی و کوشش در جهت یگانگی و همکاری بین زنان از هر مذهب، قوم و مسلک آغاز بکار کرد. در جلسات هفتگی انجمن در طول سالها بطور متوسط بیست نفر شرکت کرده‌اند و در حال حاضر هم انجمن بین ٣٠ تا ٤٠ عضو دارد و به جرئت می‌توانم بگویم که نمی‌توانسته زنی در کلن زندگی کرده و به مسائل زنان علاقمند باشد ولی حداقل یکبار پایش را در جلسات انجمن نگذاشته باشد. البته این را هم اضافه کنم که یکی از سه زنی که پای اولین اساسنامه را امضاء کرده‌اند. فردوس تاج الدینی هست که در این جلسه هم حضور دارد و تاکنون صبورانه و مصمم در انجمن ایستاده و در تغییرو تصحیح اهداف مطرح در اساسنامه‌های دوم و سوم همکاری فعال داشته است.
در ابتدا انجمن دو ارگان تصمیم گیری داشت : یکی مجمع عمومی و دیگری هیئت مدیرهاجلاس مجمع عمومی سالیانه یک بار بود و با شرکت نصف بعلاوه یک اعضا رسمیت می‌یافت. هیئت مدیره در اساسنامه اول از سه نفر تشکیل می‌شد. این سه نفر به فاصله دوسال از طرف مجمع عمومی انتخاب می‌شدند. طبق اساسنامه هیئت مدیره بین دو اجلاس مجمع عمومی هدایت کننده و مسئول و نماینده انجمن بود و دو تن از اعضائ هیئت مدیره از جمله رئیس هیئت مدیره بعنوان نمایندگان انجمن در مجامع رسمی و غیر رسمی بودند.من از بار قدرتی که در این واژه‌ها خوابیده صرف نظر می‌کنم فقط تفاوت قدرت یک فرد در هیئت مدیره یا خارج از آن را می‌توان به این صورت دید که برای اجرای هر عملی یا نصف بعلاوه یک مجمع عمومی و یا نصف بعلاوه یک هیئت مدیره می‌بایست با آن موافق می‌بودند. در انجمنی که هیچوقت کمتر از سی عضو نداشته. در اساسنامه اول که هیئت مدیره ٣ نفره بود. رای دو نفر در هیئت مدیره معادل حداقل ١٦ عضو انجمن بود. برای فراخواندن یک جلسه فوق العاده مجمع عمومی هم یا در خواست هیئت مدیره و یا درخواست کتبی یک سوم اعضاء لازم بود.
در اساسنامه دوم که در سال ١٩٨٧ نوشته شد. در زمینه تصمیم گیری یک ارگان دیگر به عنوان کمیسیون بازرسی اضافه شد. تعداد اعضای هیئت مدیره به پنج عضو اصلی و دو عضو علی البدل افزایش یافت و زمان مسئولیت آن هم به یک سال کاهش یافت. این به خودی خود نشان دهنده کاستن از قدرت هیئت مدیره و پخش قدرت دربین افراد بیشتری در انجمن است.برای اینکه بیان لغوی قدرت را روشن تر کنم، عین جمله اساسنامه را بیان می‌کنم:اعضائ انجمن بدون حق رای و با حفظ ضوابط جلسه می‌توانند در جلسات هیئت مدیره شرکت کنند.این شکل بطور ناخودآگاه انعکاسی از جامعه مردسالار طبقه بندی شده است ولی در عین حال باید این را در نظر گرفت که حتی برای چنین حقی هم در بین هیئت مدیره زنانی مبارزه کرده‌اند.اعضای کمیسیون بازرسی هم که دو تن بودند و در مجمع عمومی انتخاب می‌شدند. حق شرکت بدون رای در جلسات هیئت مدیره و امکان دسترسی به اسناد انجمن را داشتند.بنظر من این شکل از اساسنامه خود به خود راهی برای ایجاد دسته بندی در انجمن باز می‌کرد.چون برای اجرای هر ایده‌ای یا اکثریت هیئت مدیره و یا نصف بعلاوه یک مجمع عمومی می‌بایست موافق باشند. یعنی به زبان دیگر هر عضوی که در هیئت مدیره نبود در صورتی قادر به پیشبرد نظر خود بود که یا نصف بعلاوه یک مجمع عمومی را قانع کند و یا نصف بعلاوه یک هیئت مدیره را.
در سال ١٩٨٨ با آمدن اعضای تازه‌ای بازاز نظر شکستن قدرت متمرکز در دست هیئت مدیره ارگان جدیدی شکل گرفت که آن کمیته‌ها بودند. کمیته‌ها می‌توانستند برای پیشبرد اهداف انجمن باآئین نامه و برنامه‌ای که در مجمع عمومی می‌بایست به تصویب برسد حق تصمیم گیری و اجرا داشته باشند. اما یک نفر از هیئت مدیره می‌بایست در کمیته برای هماهنگی شرکت داشته باشد. در آئین نامه داخلی چند کمیته اصلی از جمله حقوق زنان، خدماتی، فرهنگی، ورزشی، تعلیم و تربیت کودکان به عنوان ارگان انجمن تعریف شده بود ولی البته اگر عده‌ای می‌توانستند در مجمع عمومی جمع را به ضرورت اجرای عملی متقاعد کنند، می‌توانستند کمیته‌ای موقت بزنند و برنامه‌ای را که در آن مجمع عمومی تصویب شده بود پیش ببرند. شکستن قدرت باز هم در اینجا خود را نشان می‌دهد.
درآخرین برنامه و اساسنامه انجمن که در سال ٢٠٠٢/٢٠٠١ تدوین شد. طرحی از طرف تعدادی از اعضای انجمن در مورد شکل سازماندهی کار به مجمع عمومی ارائه شد که در چندین نشست پی در پی مجمع عمومی از جانب اکثریت انجمن تصویب شد که تا به امروز به قوت خود باقی است.
در شکل سازماندهی جدید همچنان مجمع عمومی بالاترین ارگان تصمیم گیری در انجمن ماند ولی هیئت مدیره از ساختار انجمن خذف شد و بجای آن کمیته‌ها و جلسه هماهنگی تعریف شدند. کمیته‌ها بطور داوطلبانه از اعضا و یا دوستداران انجمن تشکیل می‌شدند که بطور دائم یا موقت می‌توانستند فعالیت کنند. برنامه کمیته‌ها می‌بایست در چارچوب اهداف انجمن باشد ولی کمیته‌ها در چگونگی اجرای طرح خود اختیار کامل داشتند. چند کمیته بطور ثابت و در کنار آنها کمیته‌های موقتی بسته به مناسبت‌هایی می‌توانستند به وجود آیند و فعالیت کنند. ولی کمیته‌ها مجبور نبودند که در یک مجمع عمومی جمعی را با خواسته خود متقاعد کنند. افراد کمیته موقت کافی است که در یک روز دوشنبه در مورد طرح پیشنهادی خود صحبت و انجمن را از طرح خود باخبر کنند. طبق اساسنامه باید جلسه هماهنگی هر سه ماه یکبار در انجمن تشکیل شود، که گزارش کار کمیته‌های مختلف به آگاهی همه برسد. کسانی که این طرح را آوردند. با این هدف بودند که انجمن را به صورت ظرفی در آورند که نظرات مختلف در آن بدون نیاز به متقاعد کردن هم در پیشبرد نظرشان بتوانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند و انرژیشانرا بجای جدل با یکدیگر روی کاری که می‌خواهند، متمرکز کنند وبسته به سلایق خود با دیگر حرکت‌های اجتماعی همکاری کنند. این طرح با پذیرش گرایش‌های موجود بعنوان واقعیتهایی در درون جنبش زنان، به دنبال راهی برای همزیستی مسالمت آمیز این گرایش‌ها بود. تا نظرات مختلف بی آنکه مجبور به متقاعد کردن یکدیگر برای انجام عملی باشند و یا بتوانند مانع کار دیگری بشوند، در کنار هم فعالیت کنند و تنها همه چیزی را که پرنسیب عمومی است یعنی نفی تبعیض جنسی را زیر پا نگذارند. این شکل به انجمن امکان می‌داد که بعنوان یک بستر برای فعالیت جمع عمل کند. کسانی که این نظر را آوردند می‌خواستند با حذف هیئت مدیره شکل هرمی قدرت را تغییر دهند تا افراد در یک سطح قدرت در کنار هم کار کنند. شکل سیالی از تشکیلات که بسته به علاقمندی و نیاز ووقت افراد شرکت کننده بتواند حجمی پیدا کند. پیشنهاد دهنده‌ها نه می‌خواستند نظرات مختلف را حذف کنند و نه اصراری داشتند که آنها را به هم نزدیک کنند. چون از دید آنها تنوع نظردر درون یک تشکل زنان، از ماهیت فرا طبقاتی جنبش زنان ناشی می‌شود، که اجتناب ناپذیر است. تنها می‌خواستند ظرفی ایجاد کنند که بتواند بجای هدر دادن انرژی زنان در تقابل با یکدیگر، آن را به سوی حل مسئله تبعیض جنسی متمرکز کند.
این طرح از جانب اکثریت انجمن پذیرفته شد. اما همه کسانی که به طرح رای دادند، لزوما با اهداف آن موافق نبودند، یعنی برخی از کسانی که شکل بدون هیئت مدیره را پذیرفتند، به این دلیل نبود که در سیستم هیئت مدیره‌ای تفاوت قدرتی می‌دیدند، بلکه به این دلیل بود که مسئولیت داشتن در هیئت مدیره وقت بسیاری طلب می‌کرد که عملا دیگر کسی داوطلب آن نبود. انجمن، زنان فعال زیادی را از دست داده بود و چند جلسه برای انتخاب هیئت مدیره بی نتیجه مانده بود. به این ترتیب شکل جدید سازماندهی رای آورد بی آنکه اکثریت اعضا به ضرورت تقسیم قدرت در انجمن رسیده باشند. حال چندین سال است که این شکل از سازماندهی در انجمن وجود دارد. از نظرامکان اجرای ایده ای، تفاوت با گذشته محرز است . مثل همین ایده نقد خودمان، اینکار در گذشته به این سادگی ممکن نبود. شکل جدید سازماندهی کوشیده به اعضاء به یک میزان قدرت دهد و اعضاء را در تعیین حرکتهای انجمن به یک میزان سهیم کند ولی در عمل نتوانسته آن را کاملا تحقق بخشد. چون بنظر من اساسنامه نمی‌تواند تفکر افراد را تغییر دهد و آن چیزی که باید اساسنامه را اجرا کند افراد هستند که با تفکراتشان مهر خود را بر آن می‌زنند. بر می‌گردم به سیر نگرشی که از ابتدا در انجمن نسبت به ایجاد یک تشکل زنان وجود داشت. دو نگرش در این مورد از ابتدا آگاهانه یا ناخود آگاه وجود داشتند. زنان با دو گرایش مختلف به انجمن آمده بودند. بسیاری روی مسائلی که خود به مثابه یک زن در زندگی خصوصی ویا اجتماعی تجربه کرده بودند به مبارزه متشکل با زنان دیگر روی آورده بودند و برخی هم زنانی بودند که آمدنشان به انجمن بیشتر بخاطر مبارزه با دولت جمهوری اسلامی بود. یعنی به بیان دیگر اگر جمهوری اسلامی نقطه ضعف فاحش تری داشت و مسئله زنان بمب زیر جمهوری اسلامی نبود، بسیاری از آنان در صفوف جنبش زنان نبودند. نگرش اول تشکیلات را ظرفی برای بارور شدن اندیشه رهائی زن می‌دید. گرایش دوم تشکیلات را بیشتر اهرمی در خدمت اعمال قدرت به دولت اسلامی می‌دید و قبل از هر چیز توجه به این پتانسیل در یک تشکیلات را داشت. هر کدام از این گرایشات شیوه عمل متفاوتی داشتند. تفکر اول می‌کوشید فاصله فرد رابا تشکیلات بیشتر کند تا فرد به فردیت خود نزدیک شود. در حالیکه تفکر دوم می‌خواست که فاصله فرد را با تشکیلات از بین ببرد. چون تشکیلاتی که برایش اعمال قدرت به مخالف خارجی اساس است، یکپارچگی هم در آن اساسی می‌شود. گرایش اول فردیت را عمده می‌کرد و گرایش دوم تشکیلات را. یا به زبان ساده تر گرایش اول می‌گفت : من یک زنم و گرایش دوم می‌گفت من یک انجمنی هستم. به نظر من گرایش اول عمدتا زنانی بودند که با تصور از تشکیلات به شکل گذشته فاصله گرفته بودند و یا آن را اساسا نمی‌شناختند. گرایش دوم را زنانی تشکیل می‌دادند که برایشان تصور از تشکیلات به همان صورتی که بسیاری از ما تجربه کرده ایم طبیعی و درونی شده بود. بهمین دلیل گرایش اول نقد انجمن را طبیعی تلقی می‌کرد. گرایش دوم کسانی را که به انتقاد از انجمن می‌پرداختند، نوعی مخالف تشکیلات و منفی تلقی کرده و به کارشان با بد بینی و شک نگاه می‌کرد. البته منظورم از نقد انجمن، نقدی بود که در درون از آن می‌شد منظور من نقد افرادی نیست که کلا مخالف وجود یک جمع زنانه بودند و انجمن را از این زاویه در شهر کلن مورد انتقاد قرار می‌دادند. این دو گرایش چه در آنهایی که انجمن را ترک کردند و چه آنهایی که ماندند وجود داشت و دارد.
گرایش اول نمی‌خواست تشکیلات را نفی کند. آنها نمی‌خواستند قدرتی را که با جمع شدن انسانها از آنها شکل می‌گیرد را نفی کنند. مسئله چگونگی تشکیلات بود. هیچ کدام از دو دسته ارزش متشکل بودن را منکر نبودند ولی یکی به فردیت و قدرت فرد تمایل داشت و دیگری به عکس آن.دربرخورد به مسئله قدرت ، تقسیم قدرت در تشکیلات، بعنوان شرط پایه‌ای در تحقق فردیت، طبیعی است که برای افراد گرایش اول همیشه مورد توجه بود که در نهایت هم به طرح شکل سازماندهی جدید انجامید. در حالیکه برای گرایشی که برایش قدرت کل انجمن مطرح بود نمی‌توانست مورد توجه باشد. در این دیدگاه فرد به تقسیم قدرت فکر نمی‌کرد. برایش قدرت مرکزی کاراتر بود. فرد با این دیدگاه اگر مشکلی با قدرت پیدا می‌کرد دراین بود که در این قدرت مرکزی سهیم است یا نه.
درک مشترک طبیعتا افراد را در کنار هم قرار می‌داد. گرایشی که به انجمن بیش از فردیت بها می‌داد در برابر کسانی که معترض و یا منفرد بودند دسته یکپارچه‌ای را نشان می‌داد که خودش هم خود را به عنوان دسته نمی‌شناخت. چون در واقعیت هم آن همه با هم نشستی نداشتند. توده‌ای از زنان شکل گرفته بود که در واقع هم به انگیزه‌های واحدی جمع نشده بودند. برخی در بینشان بدلیل دوستی و یا آشناییهای خارج از انجمن قرار گرفته بودند و آن را ادامه طبیعی آن دوستیها می‌دیدند. برخی می‌خواستند که دوستی همه با هم بین زنان ایجاد کنند و تلاش داشتند که بعد ازجلسه انحمن همه با هم به کافه‌ای بروند. برخی برای فرار از تنهایی بینشان بودند. برخی می‌کوشیدند که با جمعی دوستی داشته باشند و برایشان پذیرفته شدن از طرف یک جمع اهمیت داشت. برخی با خصوصیت هژمونی طلب در این جمع بودند. برخی خود قدرت طلب نبودند ولی از فرد در قدرت حمایت می‌کردند و غیر مستقیم در قدرت سهیم می‌شدند. برخی در همان جمع هم می‌کوشیدند مستقل بمانند. برخی با اعمال قدرت به دیگران موافق نبودند ولی برای از دست ندادن دوستی جمع سکوت می‌کردند. ارزشهایی هم به ایجاد روابط ناسالم کمک می‌کرد. ارزشهایی که در جوامع استبداد زده درونی می‌شود ، مشکوک بودن فرد معترض و پذیرفته بودن فرد سربراه. درک غلطی هم از دوستی نقش بازی می‌کرد. درکی که دوستی را با سازش یکی می‌بیند و نظر مخالف را با دشمنی یکی می‌کند. مجمو عه‌ای از تجارب و درک و ارزشهای مشترک بتدریج توده‌ای را شکل می‌داد که در کنار هیئت مدیره شکل دیگری از اعمال قدرت در انجمن بود. توده‌ای که بدون آنکه ارگانی باشد با استفاده از اتوریته جمعی خواستهایش را پیش می‌برد. گاهی در اکثریت هیئت مدیره بود و بدون مانع عمل می‌کرد و زمانی هم که در اقلیت آن قرار می‌گرفت قدرت کمتری نداشت. برخی از کسانی که از هیئت مدیره استعفا کردند و یا خود رابرای هیئت مدیره دیگر کاندید نمی‌کردند. به این دلیل بود که هم می‌بایست وقت بگذارند و هم با وجود این اتوریته جمعی همیشه نظرشان در اقلیت می‌ماند و پیش نمی‌رفت. این توده بی شکل در مسیر زندگی انجمن هرچند رنگ باخته ولی کاملا از بین نرفته است. در سرتاسر زندگی انجمن همیشه این توده نظریات اکثریت فعال انجمن را نمایندگی می‌کرده و اتوریته خود را بر منفردین و اقلیت نظری اعمال می‌کرده. بسیاری از کسانی که رفتند یا مانده‌اند. ازجمله خودم که در بیشتر موارد در اپوزیسیون بودم نمی‌توانم ادعا کنم که هیچوقت ذره‌ای از این توده نبوده ام. من هم بی شک زمانی در آن قرار گرفته ام. بسیاری از معترضین انجمن ناخواسته در این توده قرار گرفته‌اند. بنظر من آنچه که این توده را زیان بار می‌کرد نظراتش نبود، اشکال بزرگ آن این بود که میزان رشد خود را محور می‌گرفت و هر چه را که به آن می‌رسید آیین می‌کرد و می‌کوشید از دیگری امکان دگراندیشی را بگیرد. به همه آنهایی که پیش از او به دیدگاهی رسیده بودند باشک نگاه می‌کرد و همه آنهایی را که به دیدگاهش نرسیده بودند، عقب مانده تلقی می‌کرد. این رفتار چون با روحیه بسیاری از هر دو نگرش همخوانی داشت چون بسیاری از ما خود به خود و به طور طبیعی رشد خودمان را معیار می‌گیریم. از این زاویه مورد نقد قرار نمی‌گرفت. بزرگترین لطمه این توده این بود که زنان را از خود شدن مانع می‌شد و کسانی را که اتوریته اش را نمی‌پذیرفتند زیر فشار قرار می‌داد. تا جایی که انجمن را ترک می‌کردند. وجود چنین اتوریته‌ای باعث می‌شد که یک زن برای اینکه مارکی نخورد خود را با جمع همخوان نشان می‌داد و در درون جمع تظاهر به چیزی و در خلوت خود انسان دیگری بود. بسیاری از زنان که نه سودای سلطه جویی و نه شخصیتا سلطه پذیر بودند و با انگیزه‌های دیگری در این توده قرار گرفته بودند، بعد از مدتی همپا دویدن با تناقضاتی که در زندگی خود با آنها روبرو می‌شدند به تدریج کنار می‌کشیدند یا از انجمن می‌رفتند و یا غیر فعال می‌شدند. برخی هم به مخالفت بر می‌ خاستند. ولی هر بار زنهای جدیدی جای رفتگان را پر می‌کردند و این روند دوباره طی می‌شد.
البته من بر این نظر نیستم که یک تشکل زنان موظف است همه زنانی را که به او روی آورده‌اند در خود نگهدارد. زنان بسته به نیاز‌های دیگر و یا موقعیت‌های شخصی و یا اجتماعی می‌توانند به رفتنشان به یک تشکل زنان خاتمه دهند. ولی یک انجمن زنان نمی‌تواند مدعی رهایی و آزادگی زن باشد ولی این آزادگی را در درون خود تحمل نکند و زنی را از این زاویه از خود براند. من مناسب دیدم که این بحث را در سمینار امسال طرح کنم که به خودمان عمیق تر نگاه کنیم. فکر کنیم که اگر زنی در برابر اتوریته در یک جمع نتواند آگاهانه فاصله گرفته و به آن تمکین کند، آیا ادعایش در برابر قدرت طلبی مردانه در یک حد یک شعار باقی نمی‌ماند؟
زن همراه ما اگر نتواند در ابتدا به من خود، به خود باور کند و نتواند در برابر قدرت طلبی حتی من و تو زن از آن دفاع کند و آن را بپروراند، چگونه می‌تواند گامی برای رهایی خود بردارد؟ اگر این را هم در نظر بگیریم که بسیاری از زنانی که در سالهای اخیر به تشکل‌های زنان روی می‌اورند، برخلاف گذشته در اکثریت خود به دلیل نیازبه مشاوره است و همین نیاز هم خود بخود می‌تواند آزادگی مشاوره شونده را در برابر مشاوره کننده کم می‌کند. حال اگر روابط بین ما هم اتوریته را نفی نکند. آیا از زنی که از این ملغمه بیرون می‌اید. هویتی می‌ماند که یک تشکل زنان به نقش خود در ایجاد آن افتخار کند؟
من در این نوشته تلاش کردم با نگاهی به انجمن، تجاربمان را در اختیار نسلی که می‌اید بگذارم تا آنان در برخوردهایشان آگاهانه تر رفتار کنند و بجای تکرار اشتباهات ما بر تجارب ما بایستند و افق وسیع تری را ببینند.
ناهید نصرت ٢٧.١.٢٠٠٧